part 16
یوری = ///میخنده //هیچی بابا شوخی کردم ...
هان = //دستشو میزاره رو قلبش // خب ادم باش ..این دیگه چه شوخی بود ...
یوری = چیههههه نگرانم شدی ....
هان = چی ...من ..نه کی گفته ///سرخ میشه //
یوری = لپای سرخت که یه چیز دیگه میگه ..
هان = بسه بچه انقدر اذیت نکن یک ساعت قبل از راه افتادنم ...زنگ میزنم اماده شی ...
یوری = حله ...میبینمت ...
شب ....ویو یوری =
هان زنگ زد بهم منم اماده شدم ...زیاد ارایش نزدم ...فقط یه ریمل و تینت زدم و یه هودی لش با دامن پوشیدم و از مامانم خداحافظی کردم و رفتم پایین درو باز کردم و هان رو دیدم ...خدایا اخه یه ادم چقدر میتونه جذاب باشه ....نه نه یوری ...به خودت یا ادم باش ...از افکارم اومدم بیرون و رفتم سمت هان ...
یوری = سلام هانی....
هان= سلام کیوتچه ....
یوری = صب کن ببینم .... از کی تاحالا شدم کیوتچه ....
هان = از کی تاحالا شدم هانی ....
همینطور داشتن بحث میکردن که یهو با صدای یکی برگشتن و به پشت سرشون نگاه کردن ...
اقای پارک = دخترم ....
یوری = بابااااااا...تو اینجا چیکار میکنی ...
اقای پارک = دخترم ...دوست پسرته ...
یوری = اممممم
هان = بله اقای پارک ....من دوست پسر یوری هستم ...البته اگه شما ...
اقای پارک = یوری ...بهم نگفته بودی ...دوست پسر به این خوشتیپی داری ....
یوری = ///یوری بدبخت که از حرفای که بین دوستش و باباش رد و بدل میشد پشماش ریخته بود ...با صدای باباش به خودش اومد ///
اقای پارک = یووووری ...من دارم میرم خونه خوش بگذره ...
یوری = چی ....بابا وایستا
هان = //دستشو میزاره رو قلبش // خب ادم باش ..این دیگه چه شوخی بود ...
یوری = چیههههه نگرانم شدی ....
هان = چی ...من ..نه کی گفته ///سرخ میشه //
یوری = لپای سرخت که یه چیز دیگه میگه ..
هان = بسه بچه انقدر اذیت نکن یک ساعت قبل از راه افتادنم ...زنگ میزنم اماده شی ...
یوری = حله ...میبینمت ...
شب ....ویو یوری =
هان زنگ زد بهم منم اماده شدم ...زیاد ارایش نزدم ...فقط یه ریمل و تینت زدم و یه هودی لش با دامن پوشیدم و از مامانم خداحافظی کردم و رفتم پایین درو باز کردم و هان رو دیدم ...خدایا اخه یه ادم چقدر میتونه جذاب باشه ....نه نه یوری ...به خودت یا ادم باش ...از افکارم اومدم بیرون و رفتم سمت هان ...
یوری = سلام هانی....
هان= سلام کیوتچه ....
یوری = صب کن ببینم .... از کی تاحالا شدم کیوتچه ....
هان = از کی تاحالا شدم هانی ....
همینطور داشتن بحث میکردن که یهو با صدای یکی برگشتن و به پشت سرشون نگاه کردن ...
اقای پارک = دخترم ....
یوری = بابااااااا...تو اینجا چیکار میکنی ...
اقای پارک = دخترم ...دوست پسرته ...
یوری = اممممم
هان = بله اقای پارک ....من دوست پسر یوری هستم ...البته اگه شما ...
اقای پارک = یوری ...بهم نگفته بودی ...دوست پسر به این خوشتیپی داری ....
یوری = ///یوری بدبخت که از حرفای که بین دوستش و باباش رد و بدل میشد پشماش ریخته بود ...با صدای باباش به خودش اومد ///
اقای پارک = یووووری ...من دارم میرم خونه خوش بگذره ...
یوری = چی ....بابا وایستا
- ۸.۹k
- ۲۹ اردیبهشت ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط